اما به نظر میرسد در این چند دهه بعد از انقلاب ما نتوانستهایم این جایگاه را به جهت بایستگی و ضرورت، به زبانی شیوا و روان برای خود و مردم خوب مفهوم نماییم، و این در جای خود مورد تامل است، تا چه رسد به اینکه از وجه حاجت و نیاز جامعه بشری به ولایت سخن گفته باشیم.
سوالاتی مطرح است:
اولاً: ضرورت وجود ولی فقیه در دوران غیبت چیست؟
ثانیاً: آیا وظیفه شخص ولی فقیه ارائه طریق است یا ایصال الی المطلوب؟
ثالثاً: شیوه هدایتگری و علت سکوت ولی فقیه در پارهای از مسائل چیست؟
رابعاً: آیا میتوان گفت در عرصه حکومت و مسائل حکومتی نظر دیگری با نظر ولی فقیه قدرت برابری دارد؟ به تعبیر دیگر آیا اینگونه تفکری صحیح است که مردم میان سخن و نظر رهبری و نظر فرد دیگری اختیار دارند بدین معنا که هر کدام را که خواستند میتوانند انتخاب کنند و این در نظر کِلاهما سواء؟
در پاسخ به سوال اول عرض میکنیم یکی از ضرورتهای وجود ولی فقیه در دوران غیبت، تربیت نیروی انسانی جهت تحقق وعده الهی است.
در سوره مبارکه فتح آیه 28 و سوره مبارکه صف آیه 9 آمده: »هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله« در آیه اول آمده »و کفی بالله شهیدا« و در آیه دوم آمده »و لو کره المشرکون.«
در این آیه وعده الهی همه جایی و همگانی شدن اسلام است که به عنوان یگانه دین الهی در سراسر عالم قرار بگیرد. ما میدانیم که خداوند در وعده خود تخلف نمیکند. »ان الله لایخلف المیعاد« (آل عمران / 9) پس چرا این وعده الهی در زمان پیامبر (ص) و حضرات معصومین محقق نگردید؟
عرض میشود برای تحقق این وعده الهی زیرساختهای جامعه بشری در زمان رسول خدا به تمامه فراهم نبود. یعنی اولاً: نیاز به مکتب و آیین کامل، ثانیاً: وجود رهبری، ثالثاً: نیروی انسانی جهت یاری این امر.
در زمانی رسول خدا (ص) اولین شاخصه –چنانکه میدانیم- به صورت تدریجی بر وجود نازنین پیامبر نازل شد. به گونهای که در یوم الغدیر مطابق بیان قرآنی که مفسرین بزرگ شیعی آن را تلقی به قبول کردهاند، این آیه نازل شد: »الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا«.
اگرچه شاخصه دوم که وجود نازنین پیامبر عظیم الشان (ص) به عنوان رهبری الهی، در جامعه آن روز بودند، لکن تعداد نیروهای جان بر کف در زمان رسول خدا جهت یاری دین خدا با توجه به شرایط زمانی حضرت رسول (ص) مطابق روایات قابل اعتنا نیست. به گواه تاریخ در مدت 13 سال حیات شریف پیامبر در مکه در حدود 1000 تا 1200 نفر (از کوچک و بزرگ و زن و مرد) را توانستند تربیت نمایند و در 10 سال حضور در مدینه، تحمیل شدن 28 غزوه و جنگ بر پیامبر فرصت و مجالی برای تربیت نیرو باقی نگذاشت. یعنی تقریباً در هر سال حضور پیامبر در مدینه 3 غزوه بر حضرتشان واقع شده است.
این وضعیت را شما وقتی در پایان عمر شریف پیامبر و بعد از آن در نظر میگیرید، وضعیت اسفباری است که مطابق روایات صحیح السند مشهور منقول از سوی حضرات معصومین، یاران باقیمانده به بیش از 3 یا 4 نفر نمیرسد. »ارتد الناس بعد رسول الله صلی الله علیه و آله الا ثلاثه او اربعه« (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه ج 12 ص 56)
پس در زمان حیات رسول خدا (ص) جامعه بشری برای محقق کردن وعده الهی از دو جهت دچار ضعف است. 1-نبود دین کامل 2-نیروی انسانی کارآمد جهت یاری.
در زمان حیات امیرالمومنین و سایر معصومین علیهم السلام اگرچه از جهت شاخصه اول و دوم یعنی وجود آیین کاملِ قابلِ دسترسی و شخص معصومین علیهم السلام به عنوان رهبران الهی مشکلی وجود ندارد، لکن با مطالعه فراز و نشیبهای دوران حیات این وجودهای نورانی روشن میگردد که ایشان نیز همانند پیامبر نتوانستند نیروی انسانی دل و کف از جان شسته تربیت نمایند.
در این مجال به سه نمونه اکتفا مینماییم:
1. در جنگ صفین مطابق مستندات تاریخی امیرالمومنین علی (ع)، 36 هزار کشته دادند. ولی چه شد که با این همه فداکاری برای علی بن ابیطالب در آن معرکه حضرت شکست خوردند؟
پاسخ واضح است؛ نبود نیروی تربیت شده مطیعِ بابصیرتِ کارآمد.
2. بعد از وجود نازنین امام حسین (ع) که علی القاعده داغ سنگین کربلا باید جامعه بشری آن زمان را بیدار کرده باشد، با کمال تعجب میبینیم مطابق مستندات تاریخی باز قصهی »ارتد الناس الا الثلاث او اربع« واقع میشود. مرحوم علامه مجلسی در بحار ج 46 ص 144 روایتی از امام صادق (ع) نقل میکنند که امام فرمودند: »ارتد الناس بعد الحسین الا ثلاثه ثم انّ الناس لَحِقوا و کَثُروا«.
یا در روایتی از امام سجاد (ع) جناب ابوعمر مهدی نقل میکند که شنیدم حضرت فرمودند: »ما بمکه و المدینه عشرون رجلاً یُحبُّنا« (بحار ج 6 ص 143)
3. در زمان امام صادق (ع) که اوج نهضت علمی اهل بیت و 4000 شاگرد است، در حدیث سدیر سیرفی است که سدیر میگوید خدمت امام رسیدم و عرضه داشتم آقا شما با این جمعیت شیعیان چرا قیام نمیکنید؟ حضرت مرا با خود به بیرون مدینه بردند، مقداری که از شهر فاصله گرفتیم وقت نماز شد. در کنار زمینی که گوسفندان درون آن مشغول چَرا بودند ایستادم برای نماز. حضرت قبل از اینکه نماز را شروع بفرمایند، خطاب به من کردند و فرمودند سدیر اگر به تعداد عدد این گوسفندان یار داشتم قیام میکردم. سدیر میگوید بعد از نماز تعداد گوسفندان را شمردم دیدم که به 18 نمیرسد. (اصول کافی ج 2 ص 242)
این شرایط در زمان حضرات معصومین ادامه داشت تا زمان امام عصر (عج) و دوران غیبت. در عصر غیبت به دلیل مساله غیبت، امکان تربیت نیرو توسط شخص امام در محدوده گسترده وجود ندارد، لذا ولی فقیه به عنوان جانشین حضرت در دوران غیبت وظیفه تربیت نیروی انسانیِ آماده برای جهاد در رکاب حضرت را دارند.
پس یکی از فلسفههای لزوم و ضرورت ولی فقیه در دوران غیبت، تربیت نیروی انسانی جهت تحقق وعده الهی است.
در پاسخ به سوال دوم باید عرض کنیم؛ همانگونه که اشاره شد، شان ولی فقیه، شان امام است. یعنی علاوه بر ارایه طریق، ایصال الی المطلوب دارد. اگر ملازمت با ایشان باشد، جامعه بشری به آسانی قدم در مسیر سعادت در رسیدن به خوشبختی را تجربه خواهد کرد.
و به دلیل اتصال ولی فقیه به چشمه فیاض ولایت اهل بیت علیهم السلام (همان کسانی که در شرافت ایشان فرمود «للامام علامات یکون اعلم الناس و احکم الناس و اتقی الناس و احلم الناس و اشجع الناس و اسخی الناس و اعبد الناس... الخ« (التنبیه للشیخ الحر العاملی ص 26، نقلاً عن الفقیه)) دارای برتری نسبت به سایرین گردید. و به عنوان حجت الهی در دوران غیبت باید مطاع باشد که دوری از ایشان و تمرد از فرمانشان و عدم درک مواضع ایشان جز تحیر و سرگردانی در پی نخواهد داشت. همان تحیر و سرگردانیای که در تاریخ، قوم بنی اسرائیل به آن دچار شدند، آن هم به علت حرف ناشنوی در برابر موسای نبی علی نبینا و آله و علیه السلام. قرآن از آن واقعه در سوره مائده آیه 26 اینگونه یاد میکند: »قال فانها محرمه علیهم اربعین سنه یتیهون فی الارض«
در پاسخ به سوال سوم عرضه میداریم؛ از آیات و روایات همچون »فاصدع بما تومر بعثه الله بالتعریض لا بالتصریح« بر میآید که خدا در سازمان ولایت بر روی صراحتگویی اصرار ندارد و در مواردی که خود و پیامبرش و ائمه معصومین و تالی تلو آن وجودی نورانی که ولی فقیه است ساز و کار آن را میداند از کنایهگویی استفاده میکند. مثلاً در جریان نفاق ابداً از صراحتگویی استفاده نمیکند. آن هم به دلیل اینکه 1- هدایت امت اسلامی باید با فکر و پرورش تفکر صورت گیرد. 2- آییننامه تحمل نفاق دارند.
بنده در این مجال پیرامون دلیل دوم توضیح کوتاهی عرض میکنم: جریان نفاق از جریانهایی است که در بیانات معصومین و وجود نازنین پیامبر و امام راحل و شخص مقام معظم رهبری بارها به آن تذکر داده شده است. یک جریان سهمگین که اگر توجه به آن نباشد به آسانی مسیر امت اسلامی را عوض میکند. در زمان امیرالمومنین حضرت میفرمودند در لشکریان من منافقین هستند. یاران عرضه داشتند آقا جان معرفی کنید. امام میفرمودند سوره منافقون بخوانید. یاران اعتراض میکردند که سوره منافقون کلی گفته و اسم اشخاص را بیان نکرده. امام میفرمودند خودتان باید به مصادیق آن برسید.
امام (ره) در انقلاب ما فرمودند والله به نخست وزیری بنی صدر راضی نبودم. والله به قائم مقامی منتظری راضی نبودم. پس چرا اماما بیان نفرمودید؟ دلیل این است که باید جامعه خود به این مطلب برسد. لذا سازمان ولایت از این حیث و نظر بسیار پیچیده است.
یکی از گلایههایی که بر برخی از مردم ما و جمع قابل توجهی از علما و صاحبان منبر و خطابه میتوان داشت این است که با بیانات شخص ولی فقیه و مقام معظم رهبری امام خامنهای حفظه الله سطحی برخورد میکنند.
در پاسخ به سوال چهارم عرضه میداریم؛ هم مطابق نقل و هم مطابق عقل نظر شخص ولی فقیه و رهبری باید مقدم داشته شود.
سخن از ادله عقلی را به مجالی دیگر موکول میکنیم و در این وقت از ادله نقلی سخن به میان آوریم.
مطابق آیه 6 سوره مبارکه احزاب فرمود: »النبی اولی بالمومنین من انفسهم.« ترجمه سلیس و روان این آیه این است که: چه کسی دلسوزترین در حق مومنین از خودشان است؟ آیه میفرماید: رسول خدا (ص).
وقتی رسول خدا (ص) دلسوزترین است، پس امام هم دلسوزترین است. بعد از امام در دوران غیبت چه کسی دلسوزترین است؟ آن کسی که از جهت تقوا و ورع از جهت شجاعت از جهت علم، از جهت حلم، از جهت عدالت نزدیکترین به امام (ع) باشد. در این تراز شخصی چون ولی فقیه یافت نمیشود.
دو نکته:
1. ممکن است کسی به این استدلال ما ملاحظهای داشته باشد بدین نحو که معصوم به جهت عصمت عاری از خطاست و حقگویی او مسلم است اما نسبت به شخص غیرمعصوم مانند یک فقیه چه اطمینانی میتوان از خطا داشت؟
عرض میکنیم؛ درست است که شخص ولی فقیه غیرمعصوم است. (اگرچه برخی معتقدند ولی فقیه عصمت تفضلی ندارد ولی عصمت اکتسابی دارد.) لکن به جهت حمایت معصوم از او قابل اطمینان است. در روایتی اسحاق بن یعقوب از تکلیف خود و شیعیان در مواجهه با حوادث و مشکلات از حضرتشان سوال نمود. حضرت فرمودند »و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم.« (غیبت شیخ طوسی ص 39 و 247) آنگاه حضرت سلامتِ طی مسیر توسط ایشان را تضمین نمودند تا کسانی که به دنبال شبههافکنی هستند عدم عصمت و احتمال اشتباه از جانب ولی فقیه را بهانهای برای توجیه عدم اطاعت خود از ولی فقیه خویش قرار ندهند. آنجا که امام به شیخ مفید فرمودند: »علیکم بالفتایا و علینا بالمراقبه.«
2. ممکن است کسی در روایات فوق الذکر این احتمال را مطرح کند که منظور از حوادث واقعه احکام شرعی است نه اینکه در مسائل حکومتی و سیاسی به دنبال ولی فقیه باشیم. امام (ره) درباره این شبهه در کتاب ولایت فقیه ص68-69 میفرمایند منظور از حوادث واقعه احکام شرعی نیست چرا که رجوع شیعیان به فقها در احکام شرعی قطعی است و اسحاق بن یعقوب این را میدانسته پس سوال برای این نبوده که من بروم احکام شرعی را از چه کسی سوال کنم! بلکه منظور، پیشامدها و گرفتاریهایی بوده که برای مسلمین رخ میداده است. و منظور از حجة الله این است که همانگونه که رسول خدا حجت تمام مردم است، فقها نیز مسئول امور و مرجع عام مردم هستند.
تلخص بما ذکرنا: اینکه برخی تصور کنند نظر و رای ولی فقیه هم عرض با نظر و رای دیگران از صاحب نظران است، توهمی است که مضر و خطرناک است و جامعه اسلامی را دچار چالش خواهد کرد.
حجت الاسلام مهدی قشقایی نژاد
طلبه و مدرس حوره علمیه فارس
منتشر شده در شماره چهارم نشریه اندیشه جامعه اساتید